سرمحقق محمد آصف گلزاد

 

فرخي سيستاني

 اينك ادوار زنده گي سخنسالاري را به تصوير مي كشيم كه در اواخر سدهء چهارم و اوايل قرن پنجم هجري ميزيست.او خود در باب روند حياتش چيزي نگفته و نه نوشته. معاصرانش نيز فراز و فرود زنده گاني ويرا در روشني قرار نداده اند. يگانه منبع نزديك به زمان حيات فرخي، كه قدري در اين باب چيزي نوشته، همانا چهار مقالهء نظامي عروضي سمرقندي ميباشد، آنهم مختصر و فشرده كه پاسخگوي جوانب مختلف موضوع شده نمي تواند. مگر نبشتهء مذكور خود غنيمت بوده؛ زيرا پژوهشگران، تذكره نگاران و زنده گينامه نويسان ادوار بعد تا اين دم، هر آنكه در اين مورد چيزي مي گويند و يا مي نويسند، خواهي نخواهي به گونهء مستقيم و يا غير مستقيم از چهار مقالهء مذكور مدد مي گيرند. بدينترتيب گويا نقش آن كتاب نسبت به ساير منابع برجسته مي نمايد، چنانچه سهم كتاب مذكور ضمن اين نوشته هم متبارز است.

نخست از همه بايد گفت كه سال تولد فرخي سيستاني طور ثقه معلوم نيست. اين خود پرابلمي است كه در باب اكثر سخن پردازان ديروز ما صدق مي نمايد، اما بر اساس قراين ميتوان ياد آور شد كه به ظن قوي تولد شاعر موصوف از حدود ربع چهارم سدهء چهار هجري آنسو تر نبوده است.(1) اين قولي است كه بسا تذكره نويسان و صاحبان تراجم احوال بدان موافق اند.

اسم، كنيه و لقب شعري اين گوينده را، ابوالحسن علي بن جولوغ فرخي سيستاني ثبت كرده اند. اما بعضي ها مانند مؤلفين كتب آتشكده، مجمع الفصحا و شايد هم چند نويسندهء ديگر نام پدرش را«قلوغ» نوشته اند، مگر اين سخن در اقليت قرار دارد.پدر فرخي گويا از ملازمان دربار امير خلف بن احمد حكمران ديار سيستان بوده است.

اينكه زادگاه و پرورشگاه فرخي، شهر سيستان بود، همه گان اتفاق نظر دارند. باز هم استثنايي را در اين مورد نيز مي يابيم. بدين معني كه دولتشاه سمرقندي در تذكره الشعراي خويش مينگارد:« استاد فرخي ترمزيست و شاگر استاد عنصريست.»(2) اين دو نكته در مورد فرخي(ترمذي وشاگرد عنصري بودن وي) قابل تأمل و غير باور ميباشد، بنا به دلايل ذيل:

نخست اينكه هيچ يك از پژوهشگران فرخي را از ترمذ ندانسته و نميدانند، پس ابراز نظر فوق را منحصر به فرد بايد دانست. ديگر اينكه عنصري بلخي در سيستان اقامت نداشته، تا فرخي را چيزي بياموزاند. وقتي فرخي سيستاني به دربار غزنه آمد، در شعر و شاعري به كمال رسيده بود و نيازي به شاگردي نداشت.(3) پس ما نيز بدين باور مي باشيم كه فرخي زاده و پروردهء دامان سيستان بوده و سخن معتبر و قوي در اين راستا همانا حرف خود شاعر است كه چنين بيان داشته است:

 من قياس از سيستان دارم كه آن شهر من است

وز پـــي خويشان ز شهر خــــويشتن دارم خبر

شهر مـــــن شهر بزرگ است و زمينش نامـدار

مردمان شهر من در شير مردي نامـــــــــدار(4)

 گويند فرخي در زادگاهش يعني سيستان، دانش فراگرفت. مگر وضاحت داده نشده كه كداميك از علوم را تا كدام پايه يي  در اينجا  آموخت. صرف بر بنياد ادعاي رضاقلي خان هدايت ضمن كتاب مجمع الفصحا، فرخي« در علوم ادبيه كامل گشت و موسيقي نيز بياموخت... اشعار نيكو گفتي و به صوتي دلجو بخواندي و چنگ نواختي.»(5) چنگ نواختن و آزواز خوش داشتن اين مرد سجستاني از سوي اكثر معاصران و نزديك به زمان وي نيز مورد تأييد قرار داشته  است؛ چنانچه صاحب چهارمقاله يعني نظامي عروضي سمرقندي مي نگارد كه فرخي سيستاني:«... شعر خوش گفتي و چنگ تر زدي.»(6) و نيز نويسندهء تذكرهء هفت اقليم(امين احمد رازي)(7) و عدهء ديگر موضوع مذكور را ياد آور شده اند. فراتر از همه اينكه سخن خود شاعر در اين راستا سند قوي ميتواند باشد، كه در خلال قصايدش گفته است:

چــو بزم كردي، گفتي بيا و رود بـزن

چو جشن كردي، گفتي بيا و شعر بخوان

****

شهء رزم خواهد كه تا همچو من

نهـــد پيش او بــربطي در كنار

****

گــاه گفتي بيا  و رود بزن

گاه گفتي بيا و شعر بخوان

 از سخنان ديگران و سروده هاي خود شاعر بر مي آيد كه او نه تنها در شعر و شاعري سرآمد دورانش بود، بلكه به واسطهء آواز خوش و گيرا و نواختن موسيقي(رود، بربط و چنگ) شهرت و محبوبيت فراوان داشت.

فرخي را نميتوان صرف شاعر، رامشگر و آواز خوان خوب توصيف كرد، كه سبب رنگ و رونق مجالس و محافل ميشد؛ بلكه وي را به عنوان مرد معركه نيز دانسته اند، چنانچه ابيات ذيل شاعر نمايانگر خصلت رزمي اين دهقانزادهء سيستاني بوده است، زيرا خوانش چنين ابيات خواننده را باورمند ميسازد كه فرخي شايد در نبرد ها حضور مي يافت و درآن سهم ميگرفت؛ به ابياتش بنگريد:

 غزوست مرا پيشه و هموار چنين بـــــاد

تا من بوم از بدعت و ازكفر جهان شوي

بـــا دشمن ديــن تا نزنم بـــاز نگردم

ور قلعهء او آهــــــن چيني بود و روي

 بر اساس نگارش صاحب چهارمقاله و به تبعيت از وي، ساير نويسنده گان، گويا فرخي موقع شباب در زادگاه خويش(سيستان) خدمت دهقاني را ميكرد و در بدل آن سالي دو صد  پيمانهء پنج مني غله و صد درم سيم نوحي بدست مي آورد.(8) در حاليكه تذكرهء هفت اقليم، سه صد درم نوشته است.(9) چند سالي از وي بدين منوال سپري شد، تا آنكه با دختري از موالي خلف بانو ازدواج كرد. چون خرجش فزوني گرفت، يعني«دبه و زنبيل در افزود.» و عايد موجود كفايت مصارفش را نميكرد. ناچار خواهان مزد بيشتر گرديد و به صاحب زمين  نوشت كه: «مرا خرج بيشتر شده است. چه شود كه دهقان از آنجا كه كرم اوست غلهء من سه صد كيل كند و سيم صد و پنجاه درم تا مگر با خرج من برابر شود.» اما دهقان در عقب رقعه اش نوشت كه: «اين قدر از تو دريغ نيست و افزون از اين را روي نيست.»(10)ينعي  پيشنهاد وي مورد قبول واقع نمي شود.تصويري كه رضا قلي خان هدايت از اين صاحب جايداد در برابر ما قرارمي دهد، ويرا « مردي دني الطبع لئيم النفس»(11) مي نماياند.

بدينترتيب ديده ميشود كه فرخي سيستاني را فقر و تنگدستي مي آزارد. لذا با خود مي انديشدكسي را دريابد كه خريدار شعر و پذيرندهء شاعر باشد، تا بدو مراجعت نمايد. بدين لحاظ از هر آمد و شد جوياي معلومات در اين زمينه ميگرديد؛ تا آنكه از امير ابوالمظفر چغاني حكمران بلخ و تخارستان به عنوان انسان سخن شناس، سخن دوست و نوازگر شعراء اطلاع بدست آورد. ذوق زده عزم رفتن بدان ديار (ماوراءالنهر) نمود. گويا«يكروز دل از سيستان كند و راه چغانيان پيش گرفت.»(12) و قصيدهء بلند بالايي يعني حرير خيال را من حيث زاد راه اين سفر به رشتهء نظم كشيد كه همه گان ميدانند و مي پسندش يعني گفت:

با كاروان حله برفتم ز سيستان

با حلهء تنيده ز دل بافته زجان

فرخي به عنوان قافله سالار اين كاروان حله(شعر) از مسكن آبايي اش يعني سيستان همراه با جرسهاي كلام و تصاوير شاعرانه زمزمه كنان رخ جانب سرزمين چغانيان نهاد و اين درست زماني بود كه از مرگ دقيقي بلخي، مداح آن دربار چند گاهي سپري شده بود. بنابر پاره يي از نظريات ورود فرخي نزد ابوالمظفر گويا به سال 367 ه‍ . ق. بوده است. اگر چه يكي از پژوهشگران، رفتن فرخي را بدان بارگاه حدود ساليان 405 يا 406 ه‍ . نگاشته است.(13) (و الله علم)

پيش از آمدن فرخي نزد چغانيان، دقيقي بلخي شاعر بزرگ آن دوران، مداح دربار مذكور بود. عزت ميشد و صلات گران دريافت ميكرد؛ چنانچه امير معزي در باب وي گفته است:

فرخنده بود بر متنبي بساط سيف

چونانكه بر حكيم دقيقي چغانيان

و فرخي نيز ضمن قصيده يي كه در مدح ابوالمظفر چغاني سروده، از دقيقي بلخي و مديحه پردازي هاي او چنين ياد آور شده است:

تا طرازندهء مديح تو دقيقي در گـذشت

زآفرين تو دل آگنده چنان كز دانهء انار

تــا به وقت اين زمانه مر ورا مدت نماند

زين سبب گر بنگري ز امروز تا روز شمار

هــر نباتي كز سر گور دقيقي بـــر دمد

گــر بپرسي زآفرين تو سخن گويد هزار

وقتي فرخي به دربار چغانيان رسيد، امير ابوالمظفر به صحرا رفته بود تا از هجده هزار مادياني كه هريك نطفه‌يي در بطن و كره يي در پي داشت، ديدن كرده و آنها را داغي نهد. اگر چه تذكرهء هفت اقليم كميت ماديان ها را دراين صحرا، سيزده هزار نوشته است.(14) اما ادعاي صاحب تذكرهء مذكور عموميت ندارد. در اين هنگام عميد اسعد كه پيشگام و نديم خاص امير بود، جهت ترتيب خوان نعمت حاكم به مقر حكمراني قرار داشت، تا خوراكه ها را به ميله گاه امير ببرد. فرخي نزد وي رفته و  قصيدهء«با كاروان حله...» را برايش عرضه كرد. چون اسعد خود شخص فاضل و سخن شناس بود، شعر را نيك دريافت اما صاحبش را با اندام ناموزون، وضعي آشفته و لباسي نا خوشايند ديد. يعني عمامهء بزرگ سكزي بر سر و قبايي پس و پيش چاك در بر. از اينرو باورش نيامد كه شعري بدين زيبايي و پخته گي، ساخته و بافتهء چنين مرد ژوليده يي باشد. لذا برايش گفت: امير به داغگاه رفته. اوصاف و ويژه گيهاي داغگاه را به وي تشريح نمود، تا قصيده يي در وصف آن بسرايد. فرخي برگشت و شب هنگام چامه يي در بيان چگونه گي داغگاه امير به نظم كشيد. فرداي آنروز هر دو(فرخي و عميد اسعد) نزد امير رفتند. وقتي محفل نشاط و سرور بر پا گرديد، بعد چاشني يي، كد خداي موصوف به ابوالمظفر گفت: شاعري آورده ام كه از گاه مرگ دقيقي تا حال، زمانه بديلش را نديده است و تحفه يي نيز با خود همراه دارد. لذا  به فرخي اجازت داده شدتا نخستين قصيده اش(با كاروان حله برفتم ز سيستان) را به خوانش گيرد. اين سرودهء شاعر مورد پسند امير و ندمايش واقع شد. عميد اسعد به امير گفت: بگذاريد تا بهتر از آنرا نيز ببينيد. چند لحظه بعد كه شراب و ساز و سرود بر حاضرين اثركرد، فرخي كسب اجازت نمود و قصيدهء «داغگاه» را به آواز بلند و شيوا خواند، كه مطلع آن چنين است:

چون پرند نيلگون بر روي پوشد مرغزار

پرنيان هفت رنگ اندر سر آرد كوهسار

اين دو قصيده چنان زيبا، سليس، پرتحرك، مهيج و مؤثر بودند كه «امير در اهتراز آمده، فرخي را گفت كه هزار كره براي داغ گرد كرده اند چندانكه بتواني از آنها گرفتن، ترا باشد.»(15) فرخي از اين سخاوت امير خشنود گرديد و دنبال كره ها افتاد. در نتيجه چند كره دريك رباط ويران گرد آمدند. فرخي از شدت تلاش، خسته شده، مقابل درب رباط دستار زير سر نهاد و به خواب رفت. خبر اين رويداد را به امير بردند، از شنيدن آن خنديده، گفت: « مردي مقبل است. كار او بالا گيرد.»(16) و دستور داد كه وقتي فرخي از خواب برخاست، مرا نيز بيدار كنيد. كره هاي داخل رباط را بر شمردند و تعداد آنها چهل و دو كره بود كه همه را به وي بخشيدند. اگر چه به گفتهء صاحب چهارمقاله (نظامي عروضي سمرقندي) شاعر دربدل اين قصايد خويش صلهء هنگفت بدست آورد يعني«فرخي را اسب با ساخت خاصه فرمود و دو خيمه و سه استر و پنج برده و جامهء پوشيدني و گستردني.»(17) اما عبدالحسين زرين كوب سخنان مؤلف چهارمقاله را مبالغه آميز ميداند.(18)

به هر صورت، رخداد مذكور در حقيقت جرقه يي شد جهت بيداري بخت و اوج گرفتن ستارهء اقبال فرخي سيستاني. از اين موقع به بعد كار اين شاعر بالا گرفت و در كنار ابوالمظفر چغاني صاحب جاه و جلال گرديد و شهرتش تا كرانه هاي خراسان در پيچيد . مدت اقامت فرخي در اين دربار زياد طول نكشيد؛ چنانچه به صراحت استاد زرين كوب«شاعر جوان سيستاني به بوي نواخت بيشتر چند ماه بعد راه غزنه را پيش گرفت.»(19)

وقتي فرخي خود به غزني آمد و يا سلطان محمود ويرا نزد خويش طلب كرد، همراه با ساز و برگ فراوان راه دربار شهنشاه غزنه را پيش گرفت و به دليل آنكه«.... سلطان او را متجمل و با حشمت ديد، بدان چشم در وي مينگريست و بر اجلال او بيفزود و راتبهء وي مزيد كرد.»(20)

روز گار فرخي سيستاني در دربار غزني با شهرت و عشرت همراه بود؛ چنانچه به صراحت چهار مقاله «كارش بدانجا رسيد كه تا بست غلام سيمين كمر از پس او بر نشستندي.»(21) زيرا بارگاه غزني خود مركز بزرگ بزم، سرور و ساز وبرگ بود. اما نكتهء مهم اينست كه اكثر زنده گينامه نويسان و پژوهشگران ادبي بدين باوراند كه فرخي سيستاني گويا در آغاز جواني وارد دربار غزنه شده است، اما در اين راستا هيچيك به گونهء مشخصي صراحت نداده اند كه اين حركت در كدام سال صورت پذيرفته و شاعر خود چند سال داشت؟

فرخي سيستاني در دربار سلطان محمود غزنوي، به عنوان سخنسالاري بزرگ و صاحب نام و نشان  به نمايش گرفته شده است. او در اين پايتخت علاوه بر سلطان محمود و برادران او (نصر ويوسف) دو پسر سلطان محمود يعني مسعود و محمد، همچنان خواجه احمد بن حسن ميمندي ، حسنك ميكال(وزاي سلطان محمود)، تعدادي از بزرگان و اراكين دربار را مدح كرده و نعمات فراوان بدست آورده است. آنچه بيش از همه وضاحت دارد، اينست كه فرخي در اينجا حدود بيست و پنج تن از شخصيت ها را ضمن قصايد خويش ستوده است.(22) وي در ركاب محمود به هندوستان رفت و جريان فتوحاتش را به سلك نظم كشيد، چنانچه قصيدهء«فتح سومنات» او معروف است. بايد ياد آور شدكه ابيات ذيل شاعر نيز سند ديگري است در اين راستا:

سيزده سال است امسال و فزون خواهد بود

كـــــه من اي شاه بدين درگهء معمور درم

تــا تو اندر حضري من به حضر پيش تو ام

تـا تــو اندر سفري با تو من انـــدر سفرم

ويــن بـــدان گفتم تا خلق بدانند كه من

چند سالست كــه پيوسته بـــدين خانه درم

و به این قطعه از ستایش های فرخی در باب سلطان محمود اکتفا می شود:

شــهء زاولستان محمود غازی

ســرگردن کشان هفت کشور

به نیزه کرکدن را بر کند شاخ

بــه زوبین بشکند سیمرغ را پر

(دیوان فرخی، ص437)

طوري كه عنصري بلخي از كرم و نعمت همين دودمان، ز نقره ديگدان زد و از زرآلات خوان ساخت، فرخي نيز دست كم از وي نداشت؛ چنانچه به گفتهء رضا قلي خان هدايت و صاحب چهار مقاله، غلامان زرين كمر در قفاي او حركت ميكردند. زيرا قيمت و استحكام كلام فرخي نيز فروتر از اشعار عنصري بلخي و ساير همقطارانش نبود، طور مثال آمده است كه باري چهار تن از شعراي معروف آن دربار روزي كنار هم قرار گرفتند و جهت طبع آزمايي خويش گويا مسابقهء شعري يي را راه اندازي كردند، بدين معني كه هريك مصراعي ساخت. در اين همايش استاد عنصري كه سمت ملك الشعرايي دربار محمود را داشت آغاز گر سخن شده و در پي او هريك چنين داد سخن دادند:

عنصري: چون عــارض تو ماه نباشد روشن

عسجــدي: مانند رخت گل نبود در گلشن

فـرخي: مژگانت همي گذر كند از جوشن

فردوسي: مانند سنان گيو در جنگ پشن(23)

فرخي در دربار سلطان غزنه روز تا روز صاحب جايگاه و پايگاه ميشد. مجالس بزم سلطاني با شركت وي، رنگ و رونق مي يافت. شطارتها و فتوحات محمود را دوشادوش تاريخ نگاران به رشتهء نظم ميكشيد. او محمود غزنوي را به عنوان قهرمان بي همتا ميستود. بدين ترتيب صلات گران از اين پادشاه و احفاد او دريافت ميكرد كه در نتيجه او خود نيز «محمود بزرگان» شد:

 محمود بزرگان شدم از خدمت محمود

خــدمتگر محمود چنين بـــاشد هموار

***

دي كسي گفت كه اجري تو چند است از مير

گفتم اجــري مــن اي دوست فزون از هنرم

***

چنان شدم ز عطا هاي او كه خانهء من

تهي نبـــاشد روزي ز ســـائل و زوار

***

لعبتان دارم شيرين سخن و رومي روي

مركبان دارم ختلي گهر و تازي زاد(24)

و نيز ضمن قصيده يي چنين سروده است:  

از فضل خـــــداوندی و از دولت سلطان

امروز من از دی به و امسال مــــن از پار

بــا ضیعت آبــادم و بــــا خــــانهء آباد

بــــا نعمت بسیارم و بـــــــا آلت بسیار

هم بــارمــــهء اسپم و هم بـــا گلهء میش

هم بــا صنم چینم و هم بــــا بت فرخار

ســـاز سفرم هست و نوای حضرم هست

اسـپان سبکــــبار و ستوران گــــرانبار

محسود بزرگان شدم از خـدمت محمود

خــــــدمتگر محمود چنین باید هموار

با مــوکبیان جویم در موکب او جای

بــــــا مجلسیان یابم در مجلس او بار

دو بــار نه، ده بارنه، صد بار فزون کرد

در دامـــن من بخشش او بــدرهء دینار

ساز و برگ و عزتی که فرخی از سوی محمود غزنوی و به پيروي  وتقليد از وی، اهل دربار، بزرگان  وعامهء مردم نصیب گردیده بود، سبب شد تا این سخنپرداز را مردی عشرت طلب و خوش گذران به بار آورد. او روزگارش را به سرور و شادمانی سپری میکرد. از نعمات زنده گی لذت فراوان میبرد. اما باید خاطر نشان ساخت که این همه ناز و تنعم، اندیشه و بیان ساده و بی آلایش وی را دگرگون نساخت. زبان و کلامش بي آلايش، روان و نزدیک به طبیعت قبلی او بود كه از همان حالت اولي او عدول نكرد. يعني فرخی همان خصلت روستایی و دهقانی را حفظ نمود. بهترین سند جهت تقویت این گفته ها همانا قصاید، تغزلات ، قطعات، ترکیبات و رباعیات اوست، که همین اکنون در اختیار داریم. بدین معنی که«شعر او عذب و پر معنیست. در اول در صنعت سخن و به دقت معانی کوشید و در آن از اقران سابق آمد و در آخر سخن سهل ممتنع ایراد کرد.»(25) این تنها عوفی نیست که شعر فرخی را چنین به توصيف نشسته، بلکه دیگران نیز عین باور را داشته اند. طور مثال رشید الدین وطواط گفته است: «سهل ممتنع شعری کی آسان نمایذ{نماید}‍‍‍ اما مثل آن دشوار توان گفت. در تازی بوفراس  و بحتری را این جنس بسیار است و در پارسی امیر فرخی را.»(26)

با اینهمه ناز و نعمت و شوکت و اعتبار، چرخ بافرخی سیستانی باری ناسازگار گردید. بدين معنی که محمود از وی رنجید و رخ بتابید. زیرا موصوف گویا در پنهان با ایاز غلام خاص سلطان محمود، باده گساری نموده بود، در نتیجه از دربار دورش کرد و نسبت به وی بی لطف گردید. فرخی سر عذر و ندامت پيش آورد. قصیده یی ساخت و بزرگان دربار را به وساطت طلبید. تا آنکه مورد عفو قرار گرفت. اینک چند بیت از قصیدهء مذکور که شاعر در خلال آن اسباب رنجش خاطر سلطان را گویا در نتیجهء دسیسهء غمازان و حاسدان دانسته و گفته است:

ای نــــدیمان شهریار جهان

ای بــــزرگان درگهء سلطان

ای پسندیده گان خسرو شرق

همنشینان او به بزم و به خوان

پیش شـــاه جهان شما گویید

سخن بنـــده گان شاه جهان

مــن هم از بنده گان سلطانم

گر چه امروز کم شدم ز میان(27)

میانجگری و واسطه شدن اهل دربار و قصیدهء الحاح آمیز فرخی، توانست دل شاهنشاه را نرم ساخته  و در نتیجه این شاعر را مورد عفو قرار دهد. بدینترتیب فرخی عزت و امتیاز از دست رفته اش را باز یافت و هماي اقبال بر سرش بار ديگر سايه افگند.

عده یی از قلم بدستان ادعا دارند که باري فرخی جهت دیدار و تماشای شهر سمرقند، سفری بدان دیار نمود. در حومهء شهر مذکور، جمعی از دزدان بر وی ریختند و جامه و دارایي اش را به یغما بردند. شاعر چند روزی در آنجا ماند، ولی خویشتن را به کسی معرفی نکرد و حال خود را نیز پنهان نگهداشت. تا آنكه دوباره به غزنه برگشت و به صراحت عوفي سلطان محمود غزنوي از وي پرسيد كه سمرقند را چگونه ديدي؟ فرخي این قطعه را بر بديهه در رابطه به رخداد مذکور ساخت:

 همه نعیم سمرقند سر به سر دیدم
نظاره کردم در باغ و راغ و وادی و دشت
چو بود کیسه و جیب من از درم خالی
دلم ز صحن امل فرش خرمی ننوشت
بسی ز اهل هنر بار ها به هر شهری
شنيده بودم كوثر يكي است، جنت هشت
هزار كوثر ديدم هزار جنت بيش
ولی چه سود چو من تشنه باز خواهم گشت
چو دیده نعمت بیند به کف درم نبود
سر بریده بود در میان زرین طشت
                            (دیوان فرخی سیستانی،ص 433)

محمد عوفي مينويسد كه: «سلطان اين قطعه را بسيار تحسين فرمود و فرمان داد تا نسختي كند كه از وي چه برده اند. جمله را بفرمود تا از خزانه عوض آن بدو دادند و بعد از آن روزگار در خرمي گذراند.»(28)

اما باید خاطر نشان ساخت که این داستان را همه پژوهشگراننمی پذیرند و بدان شک دارند؛ چنانچه یکتن از صاحبنظران معاصر ادبیات فارسی یعنی محمد دبیر سیاقی این سفر را« وهمی» دانسته، ضمن مقدمهء مبسوط و محققانه یی که بر دیوان فرخی نوشته، شک و نا باوری خود را چنین وضاحت داده است:« ... و پندارم که سفر فرخی به سمرقند نیز زادهء تخیل این گروه{زنده گینامه نویسان ادوار بعد از شاعر} و یا استنباط نادرست از مضمون قطعه شعری باشد که به دنبال ذکر این سفر وهمی آورده اند.»(29)

در مورد خانواده و با زمانده های فرخی سیستانی، اطلاع دقیق ، حتی اندک هم در اختیار نیست. این را نمیدانیم که وی چند فرزند داشت. از آفریده های موصوف آنچه موجود است، همانا دیوان شعر او میباشد که حدود نه هزار بیت دارد. بیشترین قسمت این گنجینه را قصاید مدحی تشکیل میدهد. مجموعهء مذکور که شامل قصاید، ترکیب بند، غزل، قطعه و رباعی میباشد. در حقيقت بازتابگر افکار و احساسات غیر متکلف  و به زبان ساده و روان همچون رود بار ملايمي در مرغزار شعر و ادب دري ميخرامد. تغزلاتش دارای مضامین بدیع عشقی و عواطف باطنی شاعر است، که معشوق ، ممدوح، میدانهای نبرد و نظایر اینها زیبا زمینه سازی شده اند. فرخی دارای طبع و مزاج شوق بوده، به گفتهء  اندیشمندی وی « در قصيده مخصوصاً تغزل ، همان مقام را دارد که سعدي در غزل و ابیاتی که در مغازله سرایی به روانی و روح افزایی کار آب حیات میکند.»(30)

همچنان به فرخی کتاب ترجمان البلاغه را نیز نسبت داده اند؛ چنانچه گفته شده که: «... استاد فرخی را در بلاغت و فصاحت بی نظیر شمرده اند و کتاب ترجمان البلاغه در صنایع شعر از جملهء مولفات اوست.»(31) مگر اکنون ثابت شده که اثر مذکور، سهواً به فرخی منسوب گردیده، حالانکه مال محمد بن عمر الرادو یانی است. تاریخ نگارش ترجمان البلاغه سال 507 هجری بوده و در 1339به اهتمام، مقدمه و تصحیح علی اکبر قویم چاپ شده است. مصحح کتاب بادرک موضوع فوق در مقدمهء آن چنین مینگارد:« امیر دولشاه بن علاءالدوله بختیشاه سمرقندی در تذکره الشعراء خود وحاج خلیفه بن عبدالله کاتب چلپی در کشف الظنون، تالیف ترجمان البلاغه را به فرخی، ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی، شاعر دربار سلطان محمود غزنوی نسبت داده اند.»(32) وی چند سطر بعد مینویسد که:« مصنف ترجمان البلاغه، خواجه محمد بن عمر را دویانی است... به احتمال قوی، کتاب ترجمان البلاغه در نیمهء سدهء پنجم پس از کشته شدن سلطان شهاب الدوله ابو سعید مسعود غزنوی و استیلاء سلجوقیان بر خراسان ، زیور تالیف یافته است.»(33) عبدالحسین زرین کوب نیز این انتساب را رد نموده، مینویسد که ترجمان البلاغه را رشید الدین وطواط از روی خطا به فرخی سیستاني نسبت داده ، در صورتی که اثر مذكور از وی نیست و اكنون اين باور همگاني شده است.(34)

ناگفته نماند اثري به نام «دولت نامه» که در فتوحات سلطان محمود سروده شده، نیز به فرخی سیستانی منسوب است اما تا حال این کتاب بدست نیامده. پس در مورد صحت و سقم انتساب آن نمیشود حرف زد.(35)

همانطوریکه آغاز و وسط دورهء حیات فرخی سیستانی روشن نیست ، فرجام زنده گی او نیز در هاله یی از ابهام قرار دارد. اما بنابر روشني بعضي اسناد، وی در سال 429ق. یعنی اواخر سلطنت مسعود فرزند محمود غزنوی پدرود حیات گفته است.(36) بر اساس جدید ترین پژوهشی که در باب وی صورت گرفته، موصوف کم و بیش شانزده سال را به دربار محمود سپری نموده است. با مرگ این فرمانروا، مرثیه یی نیز ساخته که دارای جذبهء خاصی بوده و مطلع قصیدهء مذکور اینست:

شهر غــزنی نه همان است که من دیدم پار

چه فتاده است که امسال دگرگون شده کار

اما باید گفت که بعد از مرگ سلطان محمود غزنوی، همان مقام و منزلتی که فرخی داشت، کمرنگ شد.(37) شاید دلیلش هم این بود که اين شاعر بیشتر جانب محمد را گرفت و با مسعود از در مخالفت پیش آمد به همین اساس پس از مرگ فرخی حتی شاعری حاضر نشد تا مرثیه یی در سوگ وی بسراید، به استثنای لبیبی که سوگنامه یی ساخت و ضمن آن دشمنی خود را با عنصری بلخی نیز بر ملا کرد. این قطعه می نمایاند که فرخی سیستانی هنگام مرگ پیر نبوده، زیرا عنصری بعد از وی یعنی در سال 431 ق. جهان را وداع گفت. مرثیهء مذکور اینست:

 گــر فرخی بمرد، چـــرا عنصری نمرد

پیری بمانـــد و جوانی بــــرفت زود

فــرزانه یی برفت و ز رفتنش هر زیان

دیوانه یی بماند و زماندنش هیچ سود(38)

 

 پايان

 

 سرچشمه ها

 1-دیوان حکیم فرخی سیستانی. به کوشش محمد دبیر سیاقی، چاپ هفتم، انتشارات زوار، 1385، مقدمه، ص سی و نه.

2-دولشاه سمرقندی، تذکره الشعراء. تحقیق و تصحیح: محمد عباسی، (تهران: انتشارات کتابفورشی بارانی، 1337) ، ص 63.

3-دکتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول ، چاپ شانزدهم،(تهران: انتشارات فردوس،1380)، ص 532.

4-بدیع الزمان فروزانفر، سخن و سخنوران. چاپ دوم، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، 1350، پاورقی صفحهء 124.

همچنان: تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول، ص 531.

5-رضاقلی خان هدایت، مجمع الفصحا: به کوشش مظاهر مصفا، موسسهء چاپ انتشارات امیر کبیر، 1339، ص 1054

6-احمد بن عمر بن علی نظامی عروضی سمرقندی، چهار مقاله . به کوشش دکتر معین، چاپ دوم، کتابفروشی زوار، 1333، ص 58.

7-امین احمد رازی،هفت اقلیم. تصحیح و تعلیق: جواد فاضل، جلد اول، کتابفروشی علی اکبر علمی و کتابفروشی ادبیه، ب ت، ص 286. همچنان: مجمع الفصحا، ص 1054.

8-چهارمقاله. ص 58.

9-تذکرهء هفت اقلیم، ص 286.

10-چهار مقاله، ص 58.

11-مجمع الفصحا، ص 1054.

12-دکتور عبدالحسین زرین کوب . با کاروان حله. چاپ چهارم،(تهران: انتشارات علمی، 1384)، ص 48.

13-با کاروان حله ، ص 48.

14-تذکرهء هفت اقلیم، ص 286.

15-مجمع الفصحا، ص 1054 و نیز چهار مقالهء نظامی عروضی سمرقندی، ص 64.

16-چهار مقاله ،ص 64.

17-همان کتاب، ص 65.

18-با کاروان حله، ص 49.

19-با کاروان حله، ص 49.

20-مجمع الفصحا، ص 1051. همچنان چهار مقاله، ص 65.

21-چهار مقالهء نظامی عروضی سمرقندی، ص 65.

22-دیوان حکیم فرخی سیستانی، مقدمه ، ص چهل و یک .

23-همان دیوان فرخی، ص ص 58-59 و نیز سایر تذکره ها و کتب.

24-سخن و سخنوران، ص ص 125-127.

25-محمد عوفی، لباب الالباب. به کوشش سعید نفیسی. از روی نسخهء تصحیح شدهء پروفیسور ادوارد برون و علامه قزوینی، چاپخانهء محمد علی علمی، 1335، ص ص282-283.

26-رشید الدین وطواط، حدایق السحر فی دقایق الشعر، چاپ مسکو، ب ت، ص 323.

27-سخن و سخنوران ، پاورقی ص ص 126-127.

28-تذکرهء هفت اقلیم ، ص 293و لباب الالباب، ص 283.

29-دیوان حکیم فرخی سیستانی، مقدمه ص سی و هفت

30-محمد بن عمر الرادویانی، ترجمان البلاغه. مقدمه، ذیل ، تراجم، اعلام و حواشی: علی اکبر قویم، چاپخانهء محمد علی فردین، 1339، پاورقی ص 58.

31-تذکره الشعراء،ص 65.

32-ترجمان البلاغه، مقدمهء مصحح، ص 6.

33-همان کتاب، مقدمهء مصحح، ص 7.

34-با کاروان حله، ص 54.

35- همان کتاب ، همان صفحه.

36-دیوان حکیم فرخی سیستانی، مقدمه ، ص چهل. همچنان تاریخ ادبیات در ایران(صفا)، جلد اول ص 539. و نیز: نصر الله مراد، ستیغ سخن . (تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم اسلامی دانشگاهها(سمت)، 1371)، ص 84 . سخن و سخنوران، 127...

37-با کاروان حله، ص 52.

38-دیوان حکیم فرخی سیستانی، مقدمه ، ص چهل.