بیدل
سرمحقق محمد آصف گلزاد
بیدل
میرزا عبدالقادر بیدل، فرزند میرزا عبدالخالق، از قبیله ارسلاس ویا بنابر بعضی روایات برلاس بوده و بخارا را مسكن نیاكانش گفته اند. در بارهء مهاجرت اجداد وی به هندوستان ، معلومات دقیق در دست نیست. پدر بیدل سپاهی و حیات صوفیانه داشت و نسبت ارادت به شیخ، عبدالقادر جیلانی ، نام فرزند خود را «عبدالقادر» گذاشت.
عبدالقادر بیدل در سال 1045ق در عظیم آباد پتنه دیده به جهان گشود. تاریخ تولدش را «فیض قدس»و یا «انتخاب» گزیدند. وی چهار نیم ساله بود كه پدرش«میرزا عبدالخالق» فوت كرد . از این هنگام به بعد تربیت ویرا كاكایش میرزا قلندر به عهده گرفت. عبدالقادر اساسات قرائت ، صرف و نحو ، قرانكریم و مبانی ادبیات را در كودكی آموخت . او توانست تا سن ده ساله گی صرف و نحو عربی و نظم و نثر دری را فرا گیرد.
در همین موقع یكی از هم صنفانش به جویدن قرنفل عادت داشت.هر وقت كه آن پسر لب به سخن میگشود بوی خوش از دهنش به مشام میرسید. این انگیزه سبب شد تا عبدالقادر كودك برای نخستین بار رباعی ذیل را بسراید:
یارم هرگاه به سخن می آید
بوی عجبش از دهن می آید
این بوی قرنفل است یا نگهت گل
یا رایحهء مشك ختن می آید
كسی باور نمیكرد كه طفل ده ساله یی چنین شعر پخته و زیبا بسراید. ازهمین رو مدتی شعر میسرود،امابه كسی نشان نمیداد. در همین آوان حادثه یی برای عبدالقادر پیش آمد كه سبب قطع تعلیم منظم وی گردید. یعنی روزی دوتن از معلمین مدرسه در بارهء تعریف افعال در صرف و نحو عربی مباحثه داشتند. جر وبحث بالا گرفت، تا بدانجا كه رگهای گلوی شان آماس كرد. چشمهایشان رنگ قرمز بخود گرفت و مزاج شان از حال طبیعی برگشت. اتفاقاً میرزا قلندر آنجا حضور داشت.
این امر ویرا متعجب و برآشفته ساخت. برادر زادهء خود را از مكتب خارج وبه مطالعهء آثار معروف ادبیات دری در منزل مصروف ساخت. وی نخست، رمزی تخلص میكرد، اما روزی حین مطالعهء گلستان سعدی به ابیات ذیل بر خورده و حالش دگرگون شده ، در نتیجه تخلص«بیدل» را برگزید:
عاشقان كشته گان معشوقند
بر نیاید ز كشته گان آواز
هركسی وصف او زمن پرسد
بیدل از بی نشان چه گوید باز
در سال 1070ق میرزا قلندر جانب بنگال رفت و بیدل در پتنه همرای مامای خود، میرزا ظریف ماند. منزل مامایش، مرجع دانشمندان بود و از محضر ایشان ، بیدل نیز فیض میبرد. میرزا ظریف نیز در سال 1075 ق وفات یافت وبیدل تنها ماند. دوسال بعد(1079ق) ازدواج نموده و در دهلی اقامت گزید. او جهت امرار حیات به سپاه پیوست و به تایید شماری از تذكره ها نزد شهزاده محمد اعظم قبول خدمت كرد . مگر این مصروفیت وی بیش از سه ،چهار سال دوام نكرد.
شب جمعه اول رجب سال 1120 ق خداوند پسری به او داد ونامش را عبدالخالق گذاشت. اما این كودك بیدل صبح روز نهم ربیع الثانی 1123ق به عمر دو سال ونه ماه و هشت روز وفات یافت.چون از بیدل فرزندی بجا نماند. لذا كلیاتش را به جواهرات وزن كرده و آنرا به فقرا دادند. تا بنا بر عرف آنزمان آثارش از گزند روزگار در امان باشد.
میرزا عبدالقادر بیدل در اواخر محرم سال 1133ق . به تب محرقه مبتلا گردید. پس از چهار یا پنج روز تب از میان رفت و به تصور اینكه شفا یافته ، روز دوم غسل نمود . فردای همانروز دوباره تب بر وی مستولی گردید و بروز پنجشنبه چهارم صفر 1133ق شش ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود ، كه وفات یافت. تابوتش را در صحن حویلی اش ، در كنار رود خانهء جمنا، جایی كه خودش تعیین نموده بود ، به خاك سپاریدند.
وقتی جنازه مرحوم بیدل را از بسترش برداشتند. آخرین یادگارش كه عبارت بود از یك رباعی و یك غزل به خط خودش از زیر بالین وی بدست آمد و رباعی اینست:
بیدل كلف سیاه پوشی نشوی
تشویش گلوی نوحه كوشی نشوی
بر خاك بمیر و همچنان رو بر باد
مرگت سبك است بار دوشی نشوی
و اما غزلش مشتمل بر یازده بیت بوده با مطلع ذیل:
به شبنمی صبح این گلستان فشاند جوش غبار خود را
عرق چو سیلاب از جبین رفت و ما نكردیم كار خود را
پس از مرگ بیدل تا مدتها، شعرا و ادبای شاه جهان آباد (دهلی ) روز چهارم صفر بر مزارش جمع میشدند و با خواندن اشعارش،سالگرد او را تجلیل میكردند. دركشور ما نیز به عنوان«عرس بیدل» همه ساله همچو محافل برگزار میشد.
آثار بیدل
بیدل از آوان طفولیت به شعر گفتن و نثر نوشتن آغاز نمود. از شصت و هفت ساله آفرینش بیدل، كلیاتی در دست میباشدكه در بمبئی ، كلنهو و كشور ما نیز به سال 1344 چاپ شده است. آثار منظوم وی مشتمل است بر : غزلیات ، تركیب بند ، ترجیع بند ، طلسم حیرت، محیط اعظم، طور معرفت ، عرفان ، تنبیه المهوسین ، اشارت و حكایات ، قصاید ، قطعات ، رباعیات ، مخمسات و اشعار به زبان تركی . آثار منثور او عبارت اند از: چهار عنصر ، كه آنرا «گلستان تصوف» نام نهاده بود. رقعات كه حاوی «273» نامه بوده برای «39» تن از دوستان خویش نوشته است. نكات كه در برگیرنده فلسفهء بیدل میباشد. بیاض: شامل منتخبات اشعار گوینده گان زبان دری از عصر خاقانی تا زمان مؤلف و چند پارچه هم از خود وی. سپس نامه ها و تصنیفات بیدل ودیگر نویسنده گان آمده است.
نمونهء كلام:
تو میروی و من شور قیامت ساز میكردم
شكست رنگ تا پر می فشاند آواز میكردم
اگر ناموس الفت ها نمیشد مانع جرأت
چو شوخی آشیان در دیدهء غماز میكردم
حیا رعنایی طاووس از وضعم نم خواهد
وگرنه بادو عالم رنگ یك پرواز میكردم
خجل چون شمع از خاكستر بیحاصل خویشم
نشد آیینه یی را یك نفس پرداز میكردم
عصای مشت خاك من نشد جولان آهویی
كه همچون سرمه در چشم دو عالم ناز میكردم
درین محفل نمی یابد سپند بینوای من
گریبانی كه چاك از شعلهء آواز میكردم
وفا منع تمیز شادی و غم میكند ورنه
نوا ها انتخاب از طالع ناساز میكردم
غنان ناله میبودی اگر در ضبط تمكینم
چو خاموشی وطن در پرده های راز میكردم
به خامی سوخت چون برقم خیال زندهگی پختن
به این نومیدی انجام دگر آغاز میكردم
گر از دستم گشاد كار دیگر بر نمی آید
به حال خویشتن می باییست چشمی باز میكردم
اگر بیدل بجایی میرسیدم از پر افشانی
به آهنگ زخود رفتن هزار انداز میكردم
مآخذ:
1-دكتور عبدالغنی، شرح حال میرزا عبدالقادر بیدل. از نشرات پوهنخی ادبیات وعلوم بشری .
2-محمد حیدر ژوبل، تاریخ ادبیات افغانستان . انتشارات میوند، 1382،ص ص 229-233
3-دكتور اسدالله حبیب، ادبیات دری در نیمه اول سدهء بیستم. به اهتمام پوهنیارضیأ الدین ضیاء انتشارات پوهنتون كابل، 1366،ص 27.