ابوالحسن عراقی

 سرمحقق محمد آصف "گلزاد"

 

 

 ابوالحسن عراقی

        ازجمله دبیران معروف دربارسلطان مسعود غزنوی (421-432ق) ، یکی هم ابوالحسن عراقی است.وی ازندمای خاص سلطان بوده که درسفروخضر همرکابی او را داشت .سال تولد وجزئیات زنده گی او کاملاً روشن نیست .این نکته معلوم است که تقرب وکسب اعتماد وی به دربار امیر، باعث آن شد که از سوی دولت مقتدر غزنوی بحیث سالار کرد دو عرب تعیین شود .

      بنابر روایت تاریخ بیهقی ، بروز سه شنبه بیستم ربیع الاول سال 427، ابولحسن عراقی در شهربلخ خلعت پوشیده وکمربندی اززر برکمر بست . بروزیکشنبه بیست وششم شوال باسازوبرگ وتجمل ازراه غورجانب هرات حرکت نمود، اما وقتی در هرات مسکن گزید ، راه خطا در پیش گرفت . بدین معنی که شب وروز به عیاشی وشرابخوری مشغول گشت ووظیفه اصلی را فراموش کرد. ترکمانان که دشمنی قدیم نسبت به دولت غزنوی در دل داشتند ، موقع را غنیمت شمرده ، به شهر تون حمله نموده ، آنرا غارت کردند. عراقی در مقابله با ایشان غلام خویش را با سپاهی از کردوعرب فرستاد ، امابرد نصیب ایشان نشانده ، در نتیجه تعدادی از عساکرخراسان کشته وتعدادی هم اسیر شدند. سلطان مسعود با آگاهی از رویداد ، متأثر شده، وزیر خود را خواجه احمد عبدالصمد راجهت دفع ترکمانان به هرات فرستاد.

      بروزدوشنبه هفدهم جمادی الاول سال428هجری ابولحسن عراقی ازسالاری کرد وعرب معزول وبه غزنی فرستاده شد. عراقی را نزد مسعود محمد لیث دبیر فرستاد تا بعداً پادافراه اعمالش را دریابد ، اما به حکم آنکه نام کاتب بروی نهاده شده بود ، ابونصرمشکان رئیس دیوان رسالت از وی نزد سلطان شفاعت نمود، تا گناهش بخشوده شد ودوباره به دیوان نشست " ولیکن آبش ریخته وبازبنشسته " سرانجام مسعود وی را ازکار برکنار وخانه نشین کرد و از آن پس تا پایان زنده گی ، دست او از کارها کوتاه بود.

روز دو شنبه ششم شعبان سال 429 عراقی دبیر، دنیا را وداع گفت. علت مرگ اورادرصفحه 654،جلددوم ، تاریخ بیهقی ، چاپ سعید نفیسی چنین میخوانیم :" زنان او را داره دادند که زن مطر به و مرعزی را به این کرده بود ومرد سخت بد خو وبازیک گیر بود . طبق وصیت خودش ، تابوت اورا به مشهد علی بن موسی ارضأ انتقال داده و درمسجد کناربارگاه اما م به خاک سپردند .

ابولحسن شعرنیزمی گفت امااز سروده های او تنها دو بیت درلترجمان البلاغه آمده است وبس.

 

 

 

                                      مأخذ:

 

1- تاریخ بیهقی ، چاپ داکترغنی وداکترفیاض.

2- تاریخ بیهقی ، چاپ سعید نفیسی ، جلد دوم .

3- دبیران بزرگ تاریخ بیهقی .

4- دانشنامه فارسی ،جلد سوم ، به سرپرستی حسین انوشته ، 1381،ص 22.

 

یاد جاوید

  پروفیسور محمد آصف گلزاد

 

  ياد جاويد

عبدالاحمد، فرزندميرزا عبدالصمدخان به سال (1304 ) خورشيده ( 1927 م) درمنطقه پايان چوک کابل دگذرحاجی غرت الله خان طبيب معروف ديده به جهان گشودودوران صادت رابشيتر درمحل ريکاخاثه کابل سپری کرد . آموزش ابتدايی رادرمکتب نمبر2 متوسطو ليسه رادرمکتب حبيبه به پايان رسا نيد درسال 1324 ش واردپوهنتحی ادبيات پوهنتون کابل شد درفتم سال تحست تهيلی اولين دانشجوی افغانی بود که به دريافت بورسی از دانشگاه تهران نايل آمده وعازم آن کشور گرديد .

 اين محلصل تيزهوش وبا استعداد کشورما از سال 1325 -1329 ش همزمان دردودانشکده ميعی حقوق وعلوم سياسی وادبيات مشغول تهيل شد اواستشاداشجوبی بود که دريک زمان دورشتددانشس راچی گرفت وبدينشرتيب دوسند ليسانس از دانشگاهای تهران به دست آورد.

موصوع هنگام اقامت درآن سرزمين از مضردانشمندان بزرگ ادبيات فارسی چون فروزانفرداکترمعين ،داکتر حسين خطسی،داکتر ذبيح الله صفا ، جلال همايی،سعيد نقيسی ،عباس اقبال ،کاظم عصار،مهدوی واشال شان استفاده زيادبردند

جاويد درپايان تحيصلی به وطن مراجحت نموده مدت دوسال درپوهنحی های حقوق و ادبيات پوهنتون کابل به حيت استاد ايفای وظيفه کرد.

اما نسبت علافه واستعدادی که تسبت به ادبيات داشت، دوباره عازم تهران شد ودرسال 1335 خوزشيدی همراه با گواهی نامه دکتورای زنان وادبيات فارسی دری به وطن برگشت ودرپوهنحی ادبيات مصروف تدريس شد . ضمنا پله های نردبان رتب علمی رانيزيکی پی ديگر به سرعت درنورديد ودرسال 1340 ش بلادرنگ به رسه عملی پوها ندی نايل آمد.

پروفيسورجاويد بعداز يک دهه استادی درپوهنتون کابل حوالی سال 1345 ش به صفت استاد زبان وادبيات دری رهسيار تا شکند کرديد ومدت سه سال دردانشکده سرفشناسی آن کشورمشغول تدريس شد . در 1348 خوزشيدی  واپس به وطن آمدو درپوهنحی ادبيات تفررحاصل کرد . وی درمقاطح کوتاهی از زمان ضمن استاد لی سمت امورنشرات راديوافغانستان  وهمچنان تدرين ، تاليف وچاپ کتب درسی رادردارالتاليف وزارت معارف نيزبه عمده داشت .

پوهانددکتورعبد الاحمد جاويد درماه ثور1351 ش . به حيت اولين ريس اتخابی پوهنتون کابل برگزيده شد مگراين وظيفه ايشان زيادطول نکشيده  ،به گونه اجبار مدت بنج سال از ساحه اموزش کنار زده شدند ودر اخيرسال 1357 خورشيدی مضويت عملی اکادمی علوم افغانستان راحاصل کردند . موصوف درسال 1365 ش به رتبدعلمی ( اکادميين)نايل آمده ودرسال 1366 خورشيدی از سوی انجمن نوسينده گان افغانستان افتخارلفب (کارمندشابسته فرحنگ )را نصيب گرديد .

اگادميسين جايدن حدودده سال پيهم دراکادی علوم افغانستان مصروف پژوهش ونگارش موضوعات فرهنگی – ادبی بوده تا آنکه راه مجرات درپيش گرفتند . ايشان مدتی رادرهند سپری نموده  پس عازم لندن شدند . استاد کارهای علمی فرهنگی خويش رادرغرب نيزپبگيری ميخود ،چنانچه ايجاد اکادمی افغان درشيرلندن بريتاينايکی از تلاشهای موضوف دراين راستا ميباشد . دکتورعبد الاحمد جاويد علاوه بزربان مادری تحصيلی شان يعنی فارسی دری لسانهای پشتو،انگيسی ،فرانسوی ،عربی وتاحدوری روسی رانيزميد انست . ترجمه های ايشان دراين راستا شاهد کفته های ماست . اکادميسين پروفيسور جاويد درجنب تدريس تحقيق ونگارش ، عضوفعال سازما نهای احتماعی وفرهنگی ذيل نيزبودند.

ـ عضوا افتخاری انجمن نوسينده گان افغانستان

ـ عضوا شورای وزيران برای تهيلات عالی

ـ عضوانجمن دوستی افغانستان وسازمان ملل متحد

ـ عضوانجمن درستی افغانستان ـ فلسيطن

ـ عضولويه جرگه افغانستان ( سال 1986 م)

سرانجام استاد جاويد بروزنهم اسد سال 1381 ش . درشهرلندن ديده از جهان فيروبست جنازه ايشان روزيکشنبه 13 اسد به کابل انتقال ودردامنه شهدای صالحين به خاک سپرده شد بدنيزتب گويا طومارحيات يکنی از فرهيخته گان دانش ،فرهنگ وادبيات معاصرکشورمادرهم پيچيده شد. اما نامش برصحيفه تاريخ ادبيات جاويد اندميدرخشدزيرااوخودرفت وميرات های بزرگی ردرپی گذاشت که ميتوان آنهاراچنين خلاصه کرد .

ـ پرورش هزاران شاگرد دررشته زبان وادبيات دری

ـ به ميراث گذاشتن دهماعنوان کتاب وانبوهی از مقالات يژوهشی وتحليلی

ـ دستاوردوکسب افتخارات بزرگ برای مردم وميهنش ازطريق ضورفعال درکنفرانسهاوسمينارهای ملی وبين المللی

ـ برجاگذاشتن چهارفررند(دوپسرودودختر) به حيت خلف الصدق اينک مينگريم  که استاد جاويد به سان اسلاف فرهنگی  ادبی خويش پااز مرزهای اصلی خويش آنسوترنهاده وبه يک شخهيت فرامرزی مبدل گرديده است چنانچه  حلقات فرهنگی گشورايران ،مرحوم کارميسين پروفسوردکتورعبد الاحمدجاويد را به عنوان دانشمند وپژوهشگربزرگ دهه اخيرمنطقه شناسايی نموده  وبه همين اساسی آقای محمد خاتمی ريس جمهورپيشين ايران به پاسی ارجگزاری از خدمات فراوان وشا يسته شادروان جاويد درساحه زبان وفرهنگ پنج دهه اخيراين حوزه ، مدال افتخاری يی رابه نام آن مرحوم ، برای فرزند ايشان ( اخشيدجاويد )اهدانمودندپس بياييد بابک صدابگوييم وبيذيريم که :

مردنميرد به مرگ،مرگ از اونامحوست

نام چوجاويد شد مردنش آسان نجاست

 

ماخذ

1 اکادميين دکترعبدالاحمدجاويد نوروزخوش آبين . چاپ دوم به کوشش سرمحتق حسين فرمندوجاويد فرهادچاپخانه لغمانی 1384

2 دانشنامه ادب فارسی ،جلد سوم ،به سرپرستی حسنی انوشه

3 سايت انترنتی

 

 

  پروفيسور محمد آصف گلزاد

 

 جايگاه انسان در اشعار سنايي غزنوي

 

چون بميري تو ز اوصاف بشر

بــحر اسرارت نهد بر فرق سر

                        (مولوي)

ادبيات به ويژه شعر در واقع وسيله يي است جهت بيان عواطف و احساسات رقيق انساني، كه توأم با زيباترين الفاظ، عبارات، استعاره ها، كنايات، تشبيهات و امثال اينها در قالبهاي مرغوب كلام افاده ميگردد. اين نكات و اشارات ظريفانه مطالب و موضوعات مختلف را در خود پرورانيده و پيشكش اهل فرهنگ و ادب ميدارند.

و اما يكي از مسايلي كه در طول زمانه ها بر پيكر نازنين شعر حاكميت داشته، همانا طرز بينش انساندوستي و انسان سالاري ميباشد. زيرا اين صفت برتر انساني در حقيقت خواست و نياز مبرم جوامع را تشكيل ميدهد.

سخنسازان ما از كهن روزگار بدينسو در پرتو ارشادات عقيدتي و تعهدات وجداني و انساني، اينگونه موضوعات را به پيمانه هاي مختلف و قدرت برداشت خويش ضمن كلام شان پرورش و بازتاب داده اند، از آن جمله شاعران عارف و عارفان شاعر روي چنين مطالب مكث بيشتري داشته اند.

همه ميدانند كه خداوند (ج) انسانرا اشرف مخلوقات و سالار زنده جانها آفريده است. پس همين انسان خود جلوه يي است از انوار الهي بروي زمين. يعني خليفه و نايب خدا(ج) ناميده شده، چنانچه شيخ عطار نيز گفته كه:

الا اي مشك جان بكشاي نافه                كـه هستي نـايب دار الخلافه

همه عـالم به كلي بستة تست                 زمين و آسمان پــيوستة تست

بهشت و دوزخ و روز قيامت                  همه از بهر نامت يـك علامت

چو روح امر رباني تو داري                         سريـر ملك سلطاني تو داري

و نيز علامه اقبال راست:

 

نايب حق در جهان آدم شود             بر عناصر حكم او محكم شود(1)

 انسان كليد راز آفرينش است؛ زيرا هوش، ذكا، رأي و طرز انديشة متعالي دارد و به گفتة ارسطو حيوان اجتماعي و ناطق ميباشد. اينها را كه بر شمرديم گويا تفوق و امتياز انسان  را نسبت به ساير زنده جانها مينماياند. سخن مولاناي بلخي هم در اين راستا شنيدني است:

اي برادر تو همين انديشه يي             مابقي را استخوان و ريشه يي

 گر گلست انديشة تو، گلشی               ور بود خاري، تو هيمة گلخني

 قيمت گذاشتن به مقام والاي انساني در فرهنگ و ادبيات همهء ملل گيتي بازتاب وسيعي داشته و دارد. پيامبران ،فلاسفه، نويسنده گان، شعراء و بالاخره آنانی که  سالم مي انديشند، در پي گفتار ، كردار و پندار نيك اند. انديشمندي در اين راستا چينن باور دارد: «... اولين حرفي كه در معيار انسانيت مطرح است، انساندوستي است. انسان اخلاقي يا انسان بالاتر ، انسان فراتر، انساني است كه انساندوست باشد.»(2)

سرخط برنامة مكتب بزرگ عرفان اسلامي را نيز انديشه هاي انساندوستانه تشكيل ميدهد. در اين طرز بينش «انسان» در محراق توجه قرار دارد. اينجا، ظلم، بيداد، كم شمردن ديگران، تنك نظري نسبت به مخلوق خدا و امثال اينها مطرح نيست. بلكه« با هر دلي كه شاد شود، شاد ميشوند» پس ميتوان گفت كه تصوف و عرفان در واقع نقطة فشاريست در برابر صفات ناميمون ياد شده. همين طرز فكر ايشانرا در اين بيت بنگريد:

 تـــار و پود عالم امكان به هــــم پيوسته است

عالمي را شاد كرد، آنكس كه يك دل شاد كرد

و اين حرف خواجة شيراز هم شنيدني است:

يــك حرف صوفيانه بگويم اجازت است

اي نور ديده صلح به از جنگ و داوري(3)

  و اما يكي از پيش گامان مكتب بزرگ عرفان اسلامي و خراساني ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي بود. او را برحق قافله سالار شعر عرفاني در منطقه محسوب داشته اند، كه در سرايش گونه هاي شعر سنتي دست توانا داشت.(4) اين مرد بزرگ دانش و بينش در بدو امر مداح و خادم زر و زور بود. مگر انگيزه يي سبب شد تا راهش را تغيير داده، جانب عرفان گرايد. صاحب نظران و پژوهش گران علت اين دگرگوني را مختلف ثبت نموده، چنانچه: عاشق شدن بر قصاب بچه، انگيزة فطري، رفتن به خانة خدا جهت اداي فريضة حج، ارادت به ابو يوسف همداني، مصاحبت با قاضي القضات سرخس، عدم نتيجه گيري مطلوب از اشعار مدحي، انزوا و تجرد و آواره‌گي در سفرها، مطالعة علوم فلسفي زمانش و بلوغ علم در ذهن وي، نشست ها و تبادل نظر با عرفا و متصوفين ضمن سفرهايش، پيش گويي مجذوبي بنام شبير را در اين ضمن شمرده اند(5)، اما به قول اکثريت  حسب تصادف يا عمد با مجذوبي (شيخ لايخوار) در گلخن حمام برخورد و سخنان نيش دار اين مرد ژوليده، حال اورا برهم زدو انقلاب فكري يي را در وي پديد آورد.(6)در نتيجه راه استغنا و عرفان پوييد و بر مداحي خط بطلان كشيد.اگر چه در مورد ابطال اين موضوع نيز سخنان و دلايلي هست، كه در اين نبشته مورد بحث همه جانبة ما نمي باشد. صرف اينقدر بايد گفت كه بر بنياد صراحت تذكرة مجالس العشاق، لايخوار معاصر سلطان محمود غزنوي بوده، نه سلطان ابراهيم بن مسعودكه سنايي در عصر وي ميزيست.به هر صورت از اينگونه جرقه ها كه سبب آتش سوزي خرمن انديشة عده يي گرديده، فروان داريم؛ مانند: خواب ديدن ناصر خسرو بلخي، مواجه شدن شيخ عطار با مرد گدا و امثال اينها.

سنايي در پي يكي از اين رخداد هاي واژگون گر و سازنده يي  كه ذكر نموديم، به عنوان يك عارف تمام عيار قامت افراشت. سبك كلامش دگرگون شد. به خانة خدا شتافت. كلام و بيانش رنگ زاهدانه و عارفانه گرفت. اگر چه تا پايان عمر نيز يگان يگان شعر مدحي سروده، حتي اينگونه اشعار او را در حديقه الحقيقت كه ثمرة دورة دوم و تحول فكري شاعر است مينگريم؛ چنانچه شاهان، امرا، بزرگان و قضات زمانش را ستوده است؛ اما اين موضوع اندك و ناچيز ميباشد و آنچه مسلم مينمايد، در حقيقت اين است كه بعد از اين رخداد به هر شكل و شيوه يي كه بوده، استغنا پيشه كرد و از اين استحالة فكري خويش سخت خورسند گرديده و بدان مباهات ميكرد. چنانچه مفاخره هايش دال بر اين مدعاست ، به نظر حضرت سنايي و ساير عرفاي اسلام، انسان يا اين عالم صغير كه جزئي از عالم كبير است؛ مورد لطف و موهبت الهي قرار داشته است؛ زيرا اين موجود برتر در حقيقت پيوند ناگسستني با عقل كل يا عالم مجردات كه والا ترين مدارج ميباشد، دارد؛ چنانچه سنايي خود در خلال طريق التحقيق خويش بدين نكته اشارتي دارد:

هر چه آورد از عدم به وجود            از وجود همه تويي مقصود

و يا در جاي ديگري از حديقة الحقيقة او ميخوانيم:

تو به قوت خليفه يي به گهر             قوت خويش را به فعل آور

  اكنون ديگر سنايي را چنان مي يابيم كه افكار و كردارش در خدمت انسان يا اين خليفة خداوند بروي زمين قرار دارد؛ چنانكه اشعار و نبشته هايش مصداق گفته هاي ماست و در اين مختصر نبشته نكاتي چند از ويژه گيهاي انسان دوستي را در برگهاي ديوان اشعار وي نشاني كرده و صحبت هايي در زمينه خواهيم داشت. نخست ابياتي را از ديوان اين شاعر وارسته بر ميگزنيم كه در باب احسان و نيكي، سخا و جوانمردي يا اين پله هاي نخستين نردبان فراسوي بام بلند انساندوستي و انسان سالاري سروده شده است:

 نيكي و سخا كـــن، مشمر كه چو ايزد

پاداش ده و مفضل و نيكو شمري نيست

                                                   (ديوان،ص 100)

ويا

اثر نيك بمانيم پس از خود به جهان

سخت زيبا بود از مــردم نيكو اثري

                                          (ديوان، ص 647)

 

دانــي كه در زمانه جز احسان و نـــام نيك

حقــا كــــه هر چه هست بجز مستعار نيست

نـــــام نكو بمان چو كـــــريمان ز دستگاه

چون شد يقين كه عمر و دول پا يه دار نيست

                                                     (ديوان،ص 92)

حضرت سنايي غزنوي، اين انسان وارسته، دانشمند علم فقه، تفسير، حديث، حكمت، علم كلام، فلسفه، هيأت، نجوم، هندسه ، طب ، ادبيات(7) وبالاخره در پرتو عرفان اسلامي و طريقة ويژة او كه همانا عرفانيست توأم با زهد و پرهيزگاري(عرفان زاهدانه) بسا نكات و رمز و راز هايي را به ميدان كشيده ، كه بس جالب و درخور تحسين ميباشد. او بدين باور بود كه انسان آزاد خلق شده است و اين خود نكته اساسي يي از برنامة انسان سالاري ميباشد. آزادي يك وديعة الهي است و آزاد كسي را گويند كه «محكوم و اسير هيچ قدرتي نباشد و همه چيز را خود آزادانه انتخاب كند.»(8)پس آزادي در حيات بشر با كرامت پيوند تنگاتنگ دارد و حق مسلم هر انسان است، كه نبايد بدون موجب اين حق تلف گردد ويا محدود شود. سنايي با درك همه جانبة موضوع بالا اشعار زياد سروده كه به دو سه تا بسنده ميكنيم:

ديوانه نيم نه نيز گم شد هوشم بي      رزق نمانم هر چه كمتر كـــوشم

گر بي برگم به مرگ مالد گوشم        آزاده گي را به بنده گي نفروشم

مراد از مردمي آزاد مردي است         چه مرد مسجدي و چــه كنشتي

                                                                                      (ديوان،ص 1097)

و اين ابيات علامه اقبال نيز شايان دقت ميباشد، كه برده گي يا نقطة مقابل آزادي را به نمايش گرفته است:

از غلامي دل بميرد در بدن       از غـــــلامي روح گردد بار تن

از غلامي بزم ملت فرد فرد      اين و آن بــا اين و آن اندر نبرد

از غلامي مرد حق زنار بند       از غلامي گــــوهرش نا ارجمند

 آبروي زنده گي در باخته           چون خران با كاه و جو درساخته...(9)

 برداشت سنايي اين اديب فرزانه وانساندوست از حال بينوايان، وضع آشفتة اجتماعی، بيدادچرخ گردون، لگد مال شدن معنويت ونظايراينها چنان شد که شديدترين  حملات لفظی رابه آدرس اربابان قدرت ومکنت، خودکامه های لگام گسيخته متوجه سازد. اوبدين ترتيب ثابت نمودکه درصف انساندوستان وصالحان  جامعه قراردارد.نيش ها ونوشهايش رااينک به وضاحت مينگريم:

فــرش تـــودرزيرپا اطلس وشعرونسيج     بيوهء همسايه را دست شده آبــــله

اوهمه شب گرسنه ،توزخورشهای خوب     کرده شکم چارسو، چون شکم حامله

                                                                          (ديوان، ص593)

ودرجایي هم تقريباً همين نکته رابه شيوة ديگر و انتخاب واژه های ديگر به گونة هنر مندانه چنين پروراينده است:

همسايهء نو گــرسنه دو روز با سه شب

تــوبسته سرزتخمهء حلوا وروزغنـــی

بکشای گوش عقل ونگه کن بچشم دل

درکــــار و بارمــــردم درعــالم دنی

                                              ديوان سنایی، ص700

 سنایی از تجارب حيات ودرسنامه های مکتب عرفان اسلامی آموخته است   که نيک وبد جهان درگذربوده، پس چه بهترکه نيک انديشيد،  به دنبال عمل خوب و پسنديده شتافت واز بدی ها فاصله گرفت و آنرا يكسره لگدمال نمود. اوجهت به کرسی قراردادن سخنانش ،نمونه هایی از ستم پيشه ها، عدل گستران ونکوسرشتان جامعه رابر ميشمارد که اکنون ايشان جزوتاريخ ،فرهنگ وادبيات شده كه براي نسل هاي آتيه  حيثيت درسنامه يي را اختيار نموده اند؛ مانند:

يک جهان بوبکروعثمان وعلی بينم همی

آن حياوحلم وعدل وصدق آن برچارکو

                                             (ديوان ،ص575)

                 نـــام عمر از عــدل بلند است وگر نی

                 يک کوی ندانم که درآنجا عمری نيست

                                                (ديوان ،ص 575)

                     عـــدل نوشيروان وجورمعتصم افسانه شد

                    وزبزرگی شان به چشم مردمان تمثال ماند

                                                     (ديوان، ص 147)

 جايگاه و مرتبت انسان نزدخداوند (ج) تابدان حد ميباشد، که اورا احسن التقويم يعنی بهترين شمايل مورد خطاب قرار داده است(10)پس اين مقام ومرتبت اوباييست مدنظرگرفته شود، تا مبادا خداي ناخواسته به اين دستور الهي كم توجهي صورت نگيرد. سنايی غزنوی هم خطاب به انسان ميگويد که توآفريدة رحمت و پرورش يافتة لطف و مرحمت خداوند ميباشي واين حرفی است دقيق و كاملاًبجا:

ای ايزدت از رحمت آفريده            درسايهء لطفت بپروريده

                                                                      (ديوان سنایی،ص587)

 همين انسان توام با صفات ومنش های برترش ،بازهم تمامت دريک رديف قرارنداشته ، بلکه دارای خصوصيات مختلف ميباشند . يعنی به گونه های : سالم وناقص ،خوب وبد، زشت وزيبا وازهمين قبيل هاکه ميتوان تحت دوتيرهء عمده واساسی روحانی وحيوانی او رابه ارزشيابی گرفت، بدين معنا كه:

نصف اوانسان ونصفش گاووخر             گوی برده هر زمان ازيکديگر

 همچنان سخنان مرتضی مطهری را نيز از لابلای کتاب «انسان کامل» او كه درهمين رابطه آمده است ، برگزيده ام. موصوف مينويسد «انسان مانند بسياری از چيزهای ديگر کامل وغيره کامل داردوبلکه معيوب ونا سالم دارد».(11) سنایی خوداين نکته راسده ها قبل درک نموده وگفته است:

درتوحيوانی وروحانی وشيطانی دراست       درشمارهرکه باشی، آن شوی روزشمار

                                                                                                                  (ديوان،ص185)

 دستور و پيشنهاد شاعر خراسان زمين جهت گزينش راه انساندوستی وانسانسالاری برای مخاطبش چنين  رنگ هستي ميگيرد:

يابياکن دل زخون چون نار و نفع خلق شو

ورنه رخ رارنگ ده بی نفع چون گلنارباش

سينهء فرزانه گانراکين چه گردی ، مهرگرد

ديدهء  ديوانه گانراگل چه باشی ، خارباش

                                                                                  (ديوان سنایی ،ص 761 )

 خود خواهی يابه باور متصوفين «من» گفتن ، بت نفس را نيرو می بخشد و ستبر ميگرداند، كه اين خود اسباب تباهي انسان را فراهم مياورد. بدين اساس سنايي هم روي همين موضوع درنگ نموده، گويد كه انسان ميتواند با مجاهدت و تزكية باطن، از خود خواهي يا(منيت) رهايي يافته و قرب حضور يابد. به عبارت ديگر جان به جانان رساند، چنانچه سروده است:

تو خود از خويش كي رسي به خداي   كه ترا خود ز خود جدايي نيست

چون به جايي رسي كه جز تو شوي   بعد از آن حال، جز خدايي نيست

                                                                (ديوان، ص 99)

اين گونه طرز فکر يعني خود برتر بيني، درحقيقت ويرانگر احساس نوعدوستی ميباشد. سنایی درچنين مورد معتقد است که جهت رهایی از شروشور «بت نفس»، «منيت » و «بادکبر» بايد دل راسوزی بخشيد تا سازی فراهم آيد.

بـــادکبراز سر بنه در دل برافروزآتشی

پس برآن آتش بسوزآن آبگون درگاه را

                                              ( ديوان ص 33 )

ويا:

ای  برادر خويش را زين جمع خودبينان مکن

کــار دشواراست تو برخويشتن آسان مـــکن

                                                  (يوان،ص984)

 حرص وبخل نيزاز جملة صفات ناپسند و ويرانگر کاخ بلند انساندوستی ميباشد. آنانی که دقيق ومنطقی می انديشند ، اينگونه طرز فکر رامردود ميشمارند تا مورد نفرين قرار نگيرند، که يکی ازاين اشخاص همانا سنایی غزنوی ميباشد. اوبعداز گرايش جانب عرفان، پيكار بي امان را با اينگونه خصايل شدت بخشيد واشعارفراوان  دراين راستا سرود، که باذکريکی دومثال اكتفا ميگردد:

آزوحـــرص آخرترايکروزبرپيچد زراه

آرز وبگذار تا فارغ شوی از حرص وآز

                                              (   ديوان سنایی ص303 )

ونيز:

چون سنایی باش فارغ ازبرای حرص وآز

آفرين برديگران ، برخويشتن نفرين مکن

 

                                         ( ديوان سنایی ص 511 )

همچنان ضمن يكي از مفاخره هايش نيز سروده است:

بسكه شنيدي صفت روم و چـــين                   خيز بيا ملك ســــــنايي ببين

تا همه دل بيني بي حرص و بخل                    تا همه جان بيني بي كبر وكين

                                                                                                  (ديوان سنايي،ص545)

از گفته هاي فوق بدين باور ميرسيم، كه خدا جويان راستين، مصلحين اجتماع بشريت، روشن ضميران به ويژه راهيان بزرگ مكتب عرفان اسلامي كه حضرت سنايي غزنوي نيز عنصر برجستة آن بوده و باني ادبيات عرفاني هم گفته شده است، انديشه و عملكرد شان دور محور«انسان» ميچرخد و وي را به عنوان«اشرف مخلوقات» و شايستة تاج كرامت ارج ميگذارند. لذا سخنانم را با اين بيت سنايي كه داراي مفهوم گسترده يي در راستاي مطالب فوق و خطاب به انسان در مجموع ميباشد، حسن پايان ميبخشم.

تو به قيمت وراي دو جهاني             چه كنم قدر خود نميداني

 

 

سعادتمند باشيد

 

 سرچشمه ها

 

1- کليات اشعارفارسی مولانا اقبال لاهوری. مقدمة احمد سروش، چاپ هشتم، انتشارات سنایی، 1381 ص98.

2- مرتضی مطری،آزادی معنوی .چاپ سی وچهارم ،انشارات صدرا، 1387 ،ص 0233

3-ديوان حافظ، بر اساس نسخة علامه قزويني و غني، خوشنويسي: فريبا مقصودي، چاپ اول،(تهران: مؤسسة فرهنگي نشر سها، 1378)، ص466 .

4 - جهت معلومات بيشتر درزمينه مراجعه شود به: ديوان سنایی غزنوی ، به کوشش اهتمام مقدمه وتصيح : محمد تقی مدرس رضوی ،چاپ پنجم ،انشارات سنایی ، 1380.

5-جهت معلومات مزيد در زمينه هاي مذكور به كتب ذيل مراجعه شود: جستجو در تصوف ايران، ص ص239-245 ؛ مكاتيب سنايي،ص 247 ؛ دانشنامة ادب فارسي، جلد سوم، ص 535 ؛ هفت اقليم، ص 334؛ چهار مقاله، ص 73 ؛ تاريخ ادبيات فارسي(دوكتور توفيق سبحاني)، ص 47 ؛ نور و ظلمت در ادبيات ايران،ص20 ؛ شعر صوفيانة فارسي، ص ص55 -56 ؛ از گذشتة ادبي ايران، ص 331 ؛ مقدمه يي بر مباني تصوف،ص 114 و بعضي كتب ديگر.

6-يان ريپكا وديگران، تاريخ اديان ايران. مترجم: عيسي شهابي،(تهران: انتشارات علمي)،ص326. همچنان در كتب: تذكره الشعراء ، آتشكدة آذر و نفحات الانس( و شايد هم كتب و تذكره هاي ديگر) نيز به اين موضوع اشارت صورت گرفته است.

7-ديوان سنايي غزنوي، مقدمه،ص42.  

8- آزادی معنوی ، ص ص 236     0237

9-كليات اشعار فارسي مولانا اقبال لاهوري، ص 179 .

10- لقد خلقنالانسان فی احسن التقويم

11- مرتضی مطهری ،انسان کامل . چاپ ششم ،(تهران : انشارات صدرا ،1381) ص14 .

آب حیات

سرمحقق محمد آصف "گلزاد"

                                                                              

آب حیات

        ازدیرزمان بدینسومیان اقوام وملل مختلف ، فکرنوشیدن آب حیات ویا هروسیله یی که به انسان عمرجاودان بخشد، موجود بوده است.زیرا یگانه پدیده یی که آنراچاره ودفعی نیست ،همانا مرگ میباشد . ازینرو مسأله جاودان زیستن ویا لااقل عمرطولانی داشتن همیش نزد بشرمطرح بوده واین طرزاندیشه درفرهنگ ملل مختلفه نیز بازتاب گسترده یافته است. ازروایات کهن بشری برمی آید، چناچه یکی ازاشخاص اساطیری که با آب حیات دست یافت. همانا آشیل(اخیلس) پهلوان بزرگ ونامی حماسه ایلیاد منسوب به هومریونانی است. آمده است که ما درآشیل هنگامی کودکی اورا دررود (استوکس) فروبرد وبدینترتیب طفل روئین تن شد ، ولی به جهت آنکه دوپاشنه پاهایش زیر دست ما درقرار داشته و به آب تماس نکرد،لذا همین نقاط مجزاماند: چنانچه دشمن او( پاریس) شهزاده شهرتروا ازاین موضوع اطلاع یافت و بارهاکرد تیری درهمان نقطه پای آشیل ،وی را کشت.

         این طرزبینش جزوفرهنگ آریانا کهن نیزبوده است چنانچه شاخص عمده آنرا وجود قهرمان بزرگ شاهنامه یعنی اسفندیارپسر گشتاسپ بلخی مینگریم . هرگاه این  داستان دقت شود شباهت آنرا با روند حیات آشیل به وضاحت درمی یابیم .

         ازاینها که بگذریم ،درروایات اسلامی نیزاین موضوع انعکاس یافته است به ویژه اینکه سه تن درجستجوی آب حیات شدند وایشان عبارت بودند از: الیاس ، حضروسکندر. درین میان ، دوتن ایشان به آب حیات رسیدند مگرآن سومی (سکندر) بدان دست نیافت .

 درین باره درقصص قرآن آمده است:

        خضرازجمله پیامبران است که عمرجاودان را به او نسبت داده اند، البته برخی ازمفسران ومؤرخان خضروالیاس را یکی دانسته اند چونکه تلفظ کلمه خضروالیاس درزبان یونانی خیلی به هم شبیه است .

     خضربه معنی سبزاست به علت اینکه خضرهرجاپایش را می گذاشت سبزمی شد والیاس نیزبه کلمه آس یونانی نزدیک است .

آس گیاهی سبزرنگ است که درنزد ایرانیان ویونانیان مظهرسرسبزی وجاودانگی بوده است .

همین شباهت های ظاهری ممکن است دلیل آن باشد که الیاس وخضریک شخصیت هستند. نام خضرنیزدرقرآن کریم نیامده است وبرخی ازمفسران مصاحب موسی را درقرآن خضر میدانند والیاس هم مورد مشورت ومحرم رازوی بوده ممکن است همان خضرپیامبرباشد ،اما آنچه درافواه مشهوراست اینست که الیاس مردم را درخشکی نجات می دهد وخضردردریا ولی به علت توجه بعضی ازعرفا به خضر،شهرت او بیشترشده والیاس را تحت تأثیرقرارداده است چنانکه عامه اورافراموش کرده ونجات خود را در مشکلات ازخضرمی خواهند.

    درسورة کیف ازآیه 59تا81 داستان مصاحب موسی باشخص بیان شده که آنرا خضر می نامند.

     همچنان درقصص قرآن درمورد چشمه حیات چنین تذکررفته است :داستان " آندریاس" آشپزسکندرهنگامیکه او به جستجوی آب حیات درجنگل ظلمات میرفت بی شباهت به داستانی نیست که در باره خضرنوشته اند.

    بعضی ازمفسران آندریاس را همان خضرمی دانند که همراه سکندرذالقرنین چشمه آب حیات رایافت وباخوردن آن عمرجاودان پیدانمود وحرف شاعرنیزدراین مورد چنین میباشد:

  سکندررفت لیکن جست بهره     زآب زنده گانی خضروالیاس

                                                                                  (سنایی غزنوی)

فشرده داستان سکندردراین قراراست که وی بعد ازلشکرراندن به مغرب ، ازآب حیات اطلاع یافت وهمراه با ده هزارلشکروسازوبرگ وتوشه به جستجوی آن برآمد.وی دو "مهر" رانیزگرفت ، که به مدد آنها، آب درشب تیره مانند آفتاب بتابد.یک مهر راباخود  نگاهداشت وآن دیگرش را به خضرکه رهنمای اوبود،سپرد. هردو به راه افتادند،مگرد ر ظلمات یکدیگررا گم کردند .خضربه چشمه آب حیات رسید، چناچه ازآن نوشید وسروتن  بشست ،سکندردست خالی برگشت. این دوموضوع را در ابیات ذیل نیز مینگرید!

 اهل دنیااهل دین نبودازیرا راست نیست    هم سکندربودن وهم آب حیوان داشتن

                                                                                    (سنایی غزنوی)

گرزسوزتشنگی جانت به لب خواهدرسید    ازخضرمپذیرمنت بهرآب زنـــده گی

                                                                                     (ابن یمین)

       وامااندرباب حضرت الیاس باید گفت که نام وی من حیث یکی ازپیامبران بنی اسرائیل دوبار در قرانکریم آمده ، ولی راجع به نوشیدنش ازآب حیات اشارتی نگردیده است. برعکس ازحضرت خضردرقرآن مجید نامی برده نشده ،مگربنابراشارات متعدد وداستانها خداوند اورا جهت خدمت به مردم ودستگیری ازدرمانده گان گماشته است.

     درباره حیات جسمانی خضرنزد اهل طریقت یکانه یی وجود ندارد. براساس گفته های شیخ کبیرصدرالدین قونوی ، حضرت خضردرعالم جسمانی موجود نیست ،بلکه درعالم مثال وخود دارد ونظربه قول عبدالرزاق کاشانی ومولانا عبدالرحمن جامی ،خضروالیاس عبارت از بسط وقبض میباشد.

       اصطلاح آب حیات درفرهنگ وادبیات ملل شرق نیز ازطریق معتقدات راهش را باز نموده است اینجا آب مذکورهماناتراوشی است ازچشمه ساری درظلمات چنانچه هرکی مؤفق بدان شود تا جرعه یی ازآن بنوشد ویا تن درآن بشوید ، به حیات ابدی نایل آید، چنانچه حضرت سنایی غزنوی دراین بیت ازآب حیوان (آب حیات) وتاریکی (ظلمات)چنین یاد آورشده است:

 که بدین راه دربدی نیکی است    آب حیوان درون تاریکی است

                                                         (سنایی)

وهمچنان:

ذوق درغمهابست پی گم کرده اند      آب حیوان را به ظلمت برده اند

                                                                                  (مولوی)

      همین آب درغرب به نام" چشمه جوانی" یاد شده است ، چنانچه نظریه مذکوردر قرون وسطی تمام قاره اروپا را فراگرفت وباکشف دنیای جدید تبلوربشریافت.

        این تعبیرعلاوه برآنچه گفته شد . کنایه یی ازکلام صاف،نازک ولطیف نیزمیباشد ودرعرفان اسلامی آب حیات گویا اشاره به عشق ومحبت حقیقی است، که باعث حیات ابدی میگردد واین خاص انبیای کرام واولیا میباشد.مولانااقبال نیزازعشق به عنوان آب حیوان یادنموده است:

 درجهان هم صلح وهم پیکارعشق    آب حیوان تیغ جوهردارعشق

درادبیات دری آب مذکوربه نامهای مختلف یاد شده است، اماهدف یکی است مانند:

آب خضر،آب سکندر، آب جاودان آب زنده گی ، آب زندگانی ، آب حیوان،آب بقا، آب حیات، آب خضر، آب چشمه خضر، چشمه حیات، چشمه زنده گی وبالاخره عین الحیات وچشمه مفروض درظلمات نیز گفته شده است.وهمچنان به نام مأالحیات – نوع ازمهره ها به رنگ های زرد که زنان ازآن دستبند ومانند آن سازند ،دهقان معشوق ،محبت باری ، بادرنظرداشت جالبیت واهمیت موضوع تعدادی ازنوسینده گان وناظمان ملل واقوام مختلف آثارخویش را به این نام تألیف یا نامگذاری نموده اند.

 

مأخذ

1- علی اکبردهخدا ،دایرةالمعارف بزرگ اسلامی جلد اول ،چاپ دوم،تهران،1374

2- لغتنامه دهخدا،(تهران ، مؤسسه انتشارات وچاپ دانشگاه تهران،1377)جلداول،چاپ دوم ازدوره جدید.

3- داکترزهرا خانلری " کیا" فرهنگ ادبیات فارسی دری ،چاپخانه افق، 1348

4- آریانا دایرةالمعارف، جلداول،انجمن دایرةالمعارف افغانستان،مطبعه عمومی کابل،.1328

5- شهبازآزادمهرتاریخ انبیا باقصص قرآن ،تهران ، 1379 ص 299و202.

6- حسن عمید،فرهنگ عمید ،مؤسسه انتشارات امیرکبیر،تهران ،1363 ص4.

7- دکترمعین فرهنگ فارسی معین جلد اول ، تهران،1382 ص19.